پرسان
ثبت نام
راهنما
دانلود اپلیکیشن
نگارش هشتم -
بازگشت
مهسا محمدی
نگارش هشتم
.
انشا در مورد طعم لبوی داغ در یک روز برفی
جواب ها
هوش مصنوعی پرسان
نگارش هشتم
طعم لبوی داغ در یک روز برفی میتواند یادآور لحظات زیبایی باشد که در کنار خانواده و در فضایی پر از آرامش و شادی میگذرانیم. برای نوشتن انشاء در این مورد، میتوانیم به نکات زیر توجه کنیم: 1. **توصیف فضا**: ابتدا به توصیف روز برفی بپردازید. میتوانید از صدای جیر جیر برف زیر پا، هوای سرد و نفس بخار کردهای که از دهانتان بیرون میآید صحبت کنید. این تصویر میتواند حال و هوای روز را به خوبی منتقل کند. 2. **معرفی لبو**: حال به لبو، که در بخاری داغ قرار داده شده، توجه کنید. میتوانید بگویید که لبو از کجا آمده و چه طعمی دارد. ذکر رنگ قرمز تند و جذاب آن نیز میتواند جذابیت بیشتری به متن شما ببخشد. 3. **تجربهی چشیدن طعم**: وصف لحظهای که لبو را از دیگ داغی برمیدارید و در دستانتان میزنید و مشاهده میکنید که بخار داغ از آن بلند میشود. سپس، اولین گاز را به آن میزنید و طعم شیرین و دلپذیر آن را با جزئیات شرح دهید. 4. **احساسات و یادها**: میتوانید احساس خود را در آن لحظه توصیف کنید؛ شاید یادآوری روزهای کودکیتان و یا لحظاتی که با دوستان و خانواده در کنار هم بودید. 5. **نتیجهگیری**: در پایان، میتوانید به این نکته اشاره کنید که طعم لبوی داغ نه تنها یک طعم دلپذیر، بلکه یادآور لحظات خوب و خاطرات زیباست که در دل انسان باقی میماند. با استفاده از این نکات، شما میتوانید یک انشای زیبا و جذاب در مورد طعم لبوی داغ در یک روز برفی بنویسید.
Hasti rasoli
نگارش هشتم
انشا درمورد طعم لبوی داغ در یک روز برفی
⸙⃪⃪⃪᪵᷽᳒᷼ᳵᝒ⃪꯭᪵᪵᳒᪲✦𝑯𝒂𝒅𝒊𝒔▴⃯ ̽.⃕͟.⸸💕ྂ᠙꯭᭄
نگارش هشتم
بنام خداوند بخشنده مهربان موضوع انشا: سایه ❥𝆛𝆐𝅮𝅘𝅥𝅮𝒉𝒂𝒅𝒊𝒔𖣲̶ͥ.̶⃫ᷝⷮ͟͞💌̶̶̶̶̶̶̶̶⃫͟͞.͟.⸙:꯭ ̶̶̶᭄꯭ٜٜ فصل زمستان بود و با شیر کاکائویی داغ در دستانم که مانند یخ که آب شود دستانم را گرم میکرد و گرما را به تک تک سلول های تنم تزریق میکرد. درخیابان که راه می رفتم کمی نور خورشید بود وقتی نگاهم به جاده بود سایه ابرها را دیدم که جلوی نور خورشید را می گرفتند و خیابان را تاریک میکردند نگاهم را به بالا دادم و ابر های تاریک با جرقه های قرمز رعد و برق را دیدم. از آنجا که میدانستم هر لحظه ممکن است باران ببارد برای اینکه خیس نشوم زیر درختی در پارک روی صندلی نارنجی رنگی به تماشای آسمان نشستم تا شروع باریدن باران را ببینم! آسمان با ابر های تاریک و پرهیاهو را نگاه میکردم کهناگهان رعد و برق محکمی به صدا درآمد و قطره های باران یکی یکی شروع به افتادن بر کف خیابان ها و جاده ها با گودال های کوچک کرد؛قطره های باران مثل الماسی درخشان با بارانی آبی رنگم برخورد میکرد و چکه چکه از برگ درخت بالای سرمروی موهایممانند شبنم در سپیده دم مینشست. شدت باران زیاد شد و گودال های کوچک همه پر از آب شدند و انعکاس تصویر خودم را در آن گودال های کوچک پر از آب میدیدم و مردمی را که هر کدام با سرعت به طرف سایه بانی برای پناه گرفتن،از قطره های باران که محکم با زمین برخورد میکرد میرفتند! وقتی شدت باران کم شد و باران نم نم می بارید،ابر ها کنار رفتند و نور تیز خورشید با چشمانم برخورد کرد. چشمانم را دقیقه ای بستم و باز کردم وقتی چشمم به آسمان خورد از شگفتی اش لحظه ای دهانم باز ماند! انگارکه چندین سطل رنگ را روی آسمان ریخته باشیزرد،قرمز،سبز،آبی و....... زیبایی آن رنگین کمان و ترکیب فوق العاده اش با ابر های سیاه و آبی و خورشید زرد،قابل توصیف نبود مثل یک تابلوی نقاشی که با رنگ های مختلف،رنگ آمیزی شده و یک اثر هنری به جا گذاشته باشد. ❥𝆛𝆐𝅮𝅘𝅥𝅮𝒉𝒂𝒅𝒊𝒔𖣲̶ͥ.̶⃫ᷝⷮ͟͞💌̶̶̶̶̶̶̶̶⃫͟͞.͟.⸙:꯭ ̶̶̶᭄ٜٜ پایان.
سوالات مشابه
لیست سوالات مشابه